رادی جونم
چند روزپیش خونه مامان جون اینا که بودیم .با ورود پسرخالت علی با خوشحالی گفتی علی ابی پوشیدی(فدات بشم من)همه زوق زده شدیم مخصوصا مامانی بچم جمله میگه قربونش برم. کارت بازی یا همون تراشه الماس رو هم داریم کار میکنیم .تا امروز 18کلمه رو یاد کرفتی ومن خیلی خوشحالم البته وقتی ازت میپرسم زیاد مشتاق جواب دادن نیستی .خوب بچم از امتحان پس دادن خوشش نمیاد.فعلا نمیتونم عکس بزام ولی بعدا عکسای مربوط به این قسمت و میزازم. این خاطرات رو مامانی داره برات تو ساعت 4:40دقیقه نیمه شب برات مینویسه یعنی موقعی که تو وبابایی تو خواب نازید.وقتی بیداری مگه میزاری من چیزی بنویسم.واین شب نشینی بهترین فرصت برای نوشتنه. دوستانی که وب منو میخونن دوست دارم نطر بدیدم...